شعر در مورد پرنده رها
شعر در مورد پرنده مهاجر
حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست،
برای زنده نگه داشتن عشق است.
عشق، در قاب یادها، پرنده ای ست در قفس.
عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب.
شعر در مورد پرنده پرستو
چه بوی خوشی میآید از حواشی این پونهزار!
باید آنجا
آن دوردستِ کمی مانده به رود
باران باشد،
یک جادهی خیس نقرهپوش آنجا
پیچیدهی نم و نی
پر از نقش پای پرنده و آهوست
آنجا بادهای از شمال آمده
دارند رمههای سراسیمهی مه را
به جانب درههای پنج و نیم غروب میبرند!
شعر در مورد پرنده رها
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانم
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانم
شعری در مورد پرنده
لیوانی آب باشد
و خُردهای نان
و دستهای تو …
هیچ پرندهای
به اندازهی من
این قفس را
دوست ندارد…!
شعر در مورد پرندگان
به خانه خواهم آمد
اگر جادههای طولانی صد پاره شوند
اگر این تاریکی مرموز امان دهد
اگر سکوت، از سرِ زبانهای بی مهرِ ما بیفتد
اگر باران ببارد
و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید
آه … اگر باران ببارد
اگر باز دوستم داشته باشی.
پرنده ای که از بام شما پرید
شعر در مورد پرنده
- ۹۷/۰۱/۲۳